از چشم ها بخونیم



#my_STORY #LOVE_TO_REVENGE #ENOUGHT One last call,full of lies,hate and revenge Soft words for a hush purpose Non caring is what you are Player is what you become and what you always were I am just asking allah to save me from myself ,from this pain in my chest I know that I am not a victime and I realized that .so enough!!! A point must be put for the story A point,of none coming back Because love story turned to revenge story and the


منبع عکس 



یادمه اون روز بالاخره بعد از کلی بالا پایین کردن یه کپشن نوشتم برای اون پست . بعد یکی از دوستام بهم گفت من عاشق کپشن هایی هستم که برای عکس هات می نویسی . خندیدم . از فردای اون روز به این فکر میکردم مگه من چطوری کپشن می نویسم و همین سوال که چطوری اونا رو می نویسم کار رو برام سخت تر کرد و هر بار که می خواستم یه کپشن بنویسم با خودم می گفتم چطوری اونا رو می نوشتم که به چشم بقیه خوب بوده ؛ مثل کسی که تقلب کرده باشه و حالا بغل دستی برگه رو بهش نشون نمیده و مونده جواب چی باید بنویسه .

مثل همون هزار پایی که بهش می گن وقتی راه می ری اول پای 556 رو ت میدی یا 555 و همونجا می بینه دیگه نمی دونه چطوری باید راه بره ! 


 

 

 

در راستای پست اخیر ؛ چیزی نزدیک به 80 درصد فالویینگ های اینستام رو آنفالو کردم .  حالا اینستاگرامم اون قدری  خلوت شده که می شه در عرض 5 دقیقه همه استوری ها و پست های جدید رو چک کرد و خیلی راضی ام . بعد می گن هم نشینی با آدمای خوب ؛ تو رو به آدمای خوب دیگه هم نزدیک می کنه همینه . چندتا پیج مفید دنبال می کنم که چند تا پیج مفید دیگه معرفی کردن و خیلی خوب بود . کلا محتوای بی فایده و زرد تو فضای مجازی مخصوصا اینستاگرام زیاد شده . حالا فارغ از اینکه با توجه به شخصیت هر کسی تعریف محتوای بی فایده متفاوته ؛ حداقل می تونیم اونجا چیزی رو دنبال کنیم که برامون فایده داشته باشه یا دست کم علاقه داشته باشیم بهش واقعا .

در راستای دنبال نکردن ؛ نه تنها توی اینستاگرام بلکه خیلی جاهای دیگه واقعا خیلی چیزا رو دیگه دنبال نمی کنم .

مثلا استاتوس یه بنده خدایی رو دیگه سین نمی کنم . اینطوری راحت ترم . چون هر بار این حجم از نگرش اشتباه به اطراف ( از نظر من البته ) رو نمی تونم تحمل کنم و چون هر کسی می تونه هر جور دوست داره زندگی کنه و به من هم ربطی نداره ترجیح می دم با ندیدن این طرز تفکر

؛فکرم رو خراب نکنم . چون از نظر من داره به ناکجا آباد می ره ولی هم چنان به من ربطی نداره .

یا مثلا دیگه به خیلی از استوری هایی که تو رو دربایستی فامیلی و امثالهم باید سین کنی ( که اونم به زودی به مرحله ی بدون تعارف می رسه و سین نمی شه ) واکنش نشون نمی دم . چون حس می کنم اینطوری بهتره . کلا هر چی روابط رو محدودتر و با کیفیت تر کنی ؛ بیشتر لذت می بری. حداقل من الان اپروچم به این شرایطی که دارم اینه . 

حداقل ها تو هر زمینه ای . تو هرررر زمینه ای ها. حتی خرید کردن . چون یه جایی هست که من بهش رسیدم ؛ اینکه خوشحال نیستی و کلا شرایط خوب نیست و ضمیر ناخوداگاهت تو رو می بره به سمت اینکه اگه فلان چیز رو به دست بیاری ( حالا می خواد یه وسیله باشه می خواد یه جایگاهیی باشه ) اون موقع خوشحال می شی و وقتی وارد این سیکل معیوب شدی دیگه بیرون اومدن ازش سخته .

برای همین محدود کردن خرید ها ( هر چه قدر کوچیک یا هر چه قدر بزرگ ) به نظرم می تونه کمک کنه از این سیکل خارج بشی و با همین چیزایی که داری خوشحال باشی ( هر چه قدر بزرگ یا هر چه قدر کوچیک ) .

 

 


 

 

 

دیشب دیگه فاجعه بود . اینو وقتی فهمیدم که ساعت 4 یا 5  بود که خوابیدم . نه اینکه داشتم درس میخوندم یا کتاب می خوندم یا حتی فیلم می دیدم . چون نمی تونستم بخوابم. از ساعت 1 که دیگه واقعا پتو رو هم کشیدم روی خودم که بخوابم تا خود 4 صبح نتونستم بخوابم . یه استرس نفهته پس ِ ذهنم منو بیدار نگه داشته بود . حتی یه تایمی احساس طپش قلب گرفتم و مجبور شدم بلند شم یه لیوان آب بخورم یه خرده شکلات خوردم قندم بیاد بالا . دیشب هی به خودم می گفتم " اصلا به من چه " ولی در نهایت من داشتم حرص می خوردم ؛ غصه می خوردم ؛ استرس می کشیدم . برای کی ؟ برای اطرافیانم . 

قبلا از ویژگی "ما  نشان ندهندگان "بودنم ؛ گفته بودم و حالا وقتشه از این ویژگی مزخرف هم رونمایی کنم و دیگه حجت رو بر خودم و شما تمام کنم . 

یه زمانی یه بنده خدایی بهم گفت "  خوش به حالت خواهر برادر نداری " و من با تعجب گفتم چرا ؟ گفت " دیگه حداقل غصه ی اونا رو نمی خوری." همون روز باید بهش می گفتم ؛ کجای کاری که من به شخصه و یک تنه دارم غصه و حرص و جوش همه اطرافیان ؛آشنایان دور و نزدیک رو هم می خورم حالا اون دو تا خواهر برادر نداشته اضافه است ؟ 

البته الان که فکر می کنم می بینم بهش گفتم ولی خوب نه با این ادبیات . 

دیشب هر بار که بالشت رو می چرخوندم تا شاید خنکی اون ور بالشت بتونه خوابم کنه و هر بار می گفتم " اصلا به من چه "بعد  تهش می دیدم عه هنوز دارم بهش فکر میکنم و حتی دغدغه های خودم اون قدری رفتن ته لیست که یادم رفته بود خودم کم دغدغه ندارم . 

و نکته ی ماجرا اینجاست که خودت تنهایی تو خلوت خودت داری این حجم و بار سنگین رو به دوش می کشی و می ری جلو ( ما حاملین حجم های ندیدنی ) و تنها مقصر قضیه خودتی ؛ نه هیچکس ِ دیگه. 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر Cafe Ketab کافه کتاب بوستان ملت رشت. midnight kavirtcrayaneh factory of cookware[تولیدی سرویس قابلمه آشپزخانه] وب سایت ادبی قلم طلایی1 (امیرنمازی) ketabpnu shahkardental موسسه جوانه های امید و نشاط راستین Institute javanehay omid va neshat rastin مجله ماکسی ، مد ، هنر و خلاقیت